|
پنج شنبه 28 آذر 1392برچسب:, :: 14:49 :: نويسنده : رها
وقتی وبتونو خوندم از خنده داشتم قش می کردم تو: بعد اونو فرض کن ولی خب از یه طرفم تعجب کرده که عجب دوست دختری دارم من شوکه شده اینقدر تعجب کرده وقتی اینو خونده از تعجب چشاش در اومدن بعدشم از خودش خجالت کشیده که عجب دوس دختری دارم. آخرشم اینقدر خندید بهت که رو زمید کله پا شد و حسرت پول اس ام اس هایی رو خورد که برات فرستاده اصن اون روز کلا فکرش مشغول بوده حتی سر سفره شام اون موقع می خواست تو افق محو بشه و نگاهی به افق انداخت و منصرف شد چون هنوز فک می کرد تو یه ذه هم که شده مغز داری ولی گفت وللش و دست به دهن موند که چی کار کنه آخه تاحالا فک می کرد که تو اینی به موبالش یه نگاهی کرد همون موبایلی که باهاش برات اس ام اس می فرسته وبعد دوباره پوز خندی زد و به تو گفت : آی کیو
![]()
![]() |